ترس طولانی تو

نترس ، از من نترس ، توی قهو ه ای چشمهای من خیره شو و نترس دستت را به من بده سرت را بالا بگیر می خواهم چشمهای براقت را براق تر ببینم . بخشیدمت همان وقت که یکهو همه چیز را گفتی بخشیدمت .

من مرحمت می شوم . مرحم زخمهای روح پر از دردت نترس من از زخمهای روح تو نمی ترسم پنهانشان نمی کنم،من را تکه ای از تنت بدان روحت را نشانم بده من هم دیگر از چیزی نمی ترسم .

دستت را به من بده سرت را بالا بگیر شجاع باش ! من همین جا کنارت ایستاده ام و می خواهم تمام تکه تکه های روحت را که شکسته است با همین دستها یی که تو دوستشان داری مرحم کنم، پرده ها را کنار بزن خودت را به من نشان بده بگذار اینبار برهنه تر از هر بار ببینمت.پرده ها را کنار بزن از سایه بیزارم تو که می دانی من عاشق نورم می خواهم توی نور روحت را ببینم. توی چشمهای من نگاه کن ببین باور کن من هنوز عاشقت هستم من بخشیده ام باور کن!

بیا با هم همه گره های این گذشته بیمار را باز کنیم من کنارت هستم از من نترس من دوستت دارم بیا گره ها را با دست اگر نشد با دندان باز می کنیم. کنارت هستم  باورت بیاید دیگر هرگز نمی روم و با صدای بلند می گویم که عاشقت هستم. چشمهایت را براق تر می خواهم نه پر از اشک . عزیز دل من.................

 

آنجا که خورشید وردی خواند و من عاشق تر شدم

قرص ماهم را وقتی که صورتم به صورتش چسبیده بود و روی اسکله میان سوسوی نورهای دستفروشها بودیم دیدم و عاشق تر شدم و دستم را محکمتر به پشتش چسباندم انگار که دیگر نمی خواستم از من جدایش کنند. ماه را او نشان داد بچگانه گفت نگاه کن ماه کامل هم عشقبازی ما را دید!

زیر آفتاب سرخ که شنهای ساحل را داغ می کرد نگاهش کردم و دیدم خورشید کوچک من همانجا با چشمهائی بسته از گرما میان خواب و بیداری دراز کشیده است و بیشتر عاشقش شدم و پوست صورتش را آرام نوازش کردم که باورم بیاید که کنار من همانجا خوابیده است. باورتان میشود آن روزها خورشید روی تخت زیر آفتابگیر کنار تخت من می خوابید؟

میان آب می رقصیدم نگاهش میکردم دست تکان میداد خورشید آسمان من٬ ماه شبهای من٬ ستاره کوچک کنار ماه شب ۱۴ من آنجا نشسته بود و رقص با شکوه مرا میان آبهای اقیانوس نگاه میکرد و تنها او باور داشت فقط او میدانست که میان آبها چه میکردم و می چرخیدم و موجهای سخت را به تنم هموار میکردم و او آنجا بود کنار من میان آن ماسه های داغ میان آن آبهای شور.

و شب که می شد کنار اقیانوس با پاهای بی کفش قدم میزدیم دامنش خیس میشد پاهایم خیس میشد ولی دیگر دلم قرص بود که کسی آن بالا هست که عکس دستهای قفل شده ما را روی اقیانوس ثبت کند ماه بود و آن ستاره کوچک کنارش!

گفت خوابم می آید چشمهای براقش براقتر شده بود رفت خوابید صدایم کرد گفت بیا اینجا بشین٬ می شود انگشتت را بگیرم؟ نگاهش کردم ساکت به آن چشمهای پر از خواب پر از عشق پر از برق. می شود انگشتت را بگیرم؟ گفتم چرا؟ گفت می خواهم حس کنم که همیشه کنارم هستی و هیچ چیزی نمیتواند انگشت ترا از میان دست کوچک من بیرون بیاورد و خوابید. انگار که قصه شاه پریان را برایش گفته باشم.

میان مستی نگاهش میکردم که میخواند و برای من میرقصید نگاهش میکردم و باورم نمی شد که ماه آمده باشد به اتاق کوچک ما و با چشمهای خمار برایم می چرخد و می رقصد آنطور که او میرقصید و آنطور که من هرگز ندیده بودم.

برگها دیدند٬ گلها نگاه کردند٬ آفتاب پررنگتر شد٬ ماه کامل شد وقتی که اینبار کنار گوشش گفتم که باور کن من اینبار عاشق تر شدم.

حالا عکسهایش را می بینم٬ صورت خندانش٬ چشمهای براقش و دلم گواهی می دهد که این عشق الهی یست.

آخرین دانه های اسپند

 

آخرین دانه های اسپند را هم در آخرین روزهای اسفند دود می کنم تا چشمان حسودان عینی و غیبی کور شود

از اینکه به زودی  پاهایمان را بدون ترس میان شنهای داغ یک ساحل فرو می کنیم و دستهایمان را تا خود صبح محکم در هم گره می کنیم٬ توی پوست تنم نمی گنجم و هر لحظه ممکن است پوست تنم مثل پوست درختان در بهار از هم باز شود و از میانش گل بیرون بریزد

گل سرخ٬ گل یاس٬ گل اقاقیا٬ گل بنفشه٬ نه همه اش گل همیشه بهار

آخرین دانه های اسپند را هم دود می کنم تا دیگر نه من از او دور شوم و نه او از من

مثل گل و برگ٬ مثل گل و خاک٬ مثل گل و آبو مثل شن و ساحل