به افق بنگر

به افق بنگر٬ آن دور دستها٬ آنجا که آسمان بر روی زمین خوابیده است و آنقدر سفت و محکم به هم چسبیده اند که هیچ چیز از میانشان و بعد از آن پیدا نیست.

به افق نگاه کن آنجا که زمین و  آسمان همچون عشاق موحد٬ آنچنان یکدیگر را در آغوش گرفته اند که گوئی به وحدت رسیده اند و بجای هم دیگر٬ هر دو با هم٬ یـک شده اند و توحید را به تصویر کشیده اند.

و تو اگر به افق (وصلت زمین و آسمان) خیره شوی٬ آنچنان دلت خواهد جوشید که دلشکستگی هایت جوش خواهد خورد و آنچنان چشمانت خواهد درخشید که از برق چشمهایت رنگین کمانی خلق خواهد شد که تا به افق امتداد خواهد داشت.

آنگاه خواهی دید که ستارگان از خوشحالی روی این رنگین کمان تاب بازی میکنند و پیوند را تبریک میگویند.

 

برای چشمهای براق تو

برق چشمهایت در من رعد و برقی ایجاد میکند و شعله عاشقانه ای درونم افروخته میشود و شیفته ترم میکند.

رقص آرام مردمک چشمهایت و ناز و عشوه های دلبرانه اش همچون سمفونی بیصدائی میماند که وجودم را شعله ور میکند و آنگاه در دریای وجود تو شناور میشوم و در اینجاست که حرکت عاشقانه پلکهایت روح سرکشم را نوازش میکند و مژهایت ناخالصیهای روحم را جارو میکند و مرا جلا و صفا میدهد  .

آری٬ اینگونه من در تو شناور میشوم و از تو سرشار میشوم.