چه دور چه نزدیک

وقتی که بهم زنگ زدی و گفتی که بیرونی من صندلیم را چرخونده بودم و بیرون را نگاه میکردم به قطره های بارون که داشت از آسمون میومد ریز و درشت پشت سرهم می خورد به کف خیابون و پخش می شد.

یهو خواستم بهت بگم عروسک خانم زیر بارون خیس نشی؟ که لبم رو گاز گرفتم و تو دلم گفتم آخ و آه کشیدم٬ یادم افتاد تو که اینجا نیستی! اونجائی که تو هستی الان تیغ آفتابه که داره از آسمون میباره ....

 چقدر ازت دورم ولی چقدر بهت نردیکم