آنجا که خورشید وردی خواند و من عاشق تر شدم

قرص ماهم را وقتی که صورتم به صورتش چسبیده بود و روی اسکله میان سوسوی نورهای دستفروشها بودیم دیدم و عاشق تر شدم و دستم را محکمتر به پشتش چسباندم انگار که دیگر نمی خواستم از من جدایش کنند. ماه را او نشان داد بچگانه گفت نگاه کن ماه کامل هم عشقبازی ما را دید!

زیر آفتاب سرخ که شنهای ساحل را داغ می کرد نگاهش کردم و دیدم خورشید کوچک من همانجا با چشمهائی بسته از گرما میان خواب و بیداری دراز کشیده است و بیشتر عاشقش شدم و پوست صورتش را آرام نوازش کردم که باورم بیاید که کنار من همانجا خوابیده است. باورتان میشود آن روزها خورشید روی تخت زیر آفتابگیر کنار تخت من می خوابید؟

میان آب می رقصیدم نگاهش میکردم دست تکان میداد خورشید آسمان من٬ ماه شبهای من٬ ستاره کوچک کنار ماه شب ۱۴ من آنجا نشسته بود و رقص با شکوه مرا میان آبهای اقیانوس نگاه میکرد و تنها او باور داشت فقط او میدانست که میان آبها چه میکردم و می چرخیدم و موجهای سخت را به تنم هموار میکردم و او آنجا بود کنار من میان آن ماسه های داغ میان آن آبهای شور.

و شب که می شد کنار اقیانوس با پاهای بی کفش قدم میزدیم دامنش خیس میشد پاهایم خیس میشد ولی دیگر دلم قرص بود که کسی آن بالا هست که عکس دستهای قفل شده ما را روی اقیانوس ثبت کند ماه بود و آن ستاره کوچک کنارش!

گفت خوابم می آید چشمهای براقش براقتر شده بود رفت خوابید صدایم کرد گفت بیا اینجا بشین٬ می شود انگشتت را بگیرم؟ نگاهش کردم ساکت به آن چشمهای پر از خواب پر از عشق پر از برق. می شود انگشتت را بگیرم؟ گفتم چرا؟ گفت می خواهم حس کنم که همیشه کنارم هستی و هیچ چیزی نمیتواند انگشت ترا از میان دست کوچک من بیرون بیاورد و خوابید. انگار که قصه شاه پریان را برایش گفته باشم.

میان مستی نگاهش میکردم که میخواند و برای من میرقصید نگاهش میکردم و باورم نمی شد که ماه آمده باشد به اتاق کوچک ما و با چشمهای خمار برایم می چرخد و می رقصد آنطور که او میرقصید و آنطور که من هرگز ندیده بودم.

برگها دیدند٬ گلها نگاه کردند٬ آفتاب پررنگتر شد٬ ماه کامل شد وقتی که اینبار کنار گوشش گفتم که باور کن من اینبار عاشق تر شدم.

حالا عکسهایش را می بینم٬ صورت خندانش٬ چشمهای براقش و دلم گواهی می دهد که این عشق الهی یست.