خانه عناوین مطالب تماس با من

برای چشمهای براق تو

برای چشمهای براق تو

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • به افق بنگر
  • برای چشمهای براق تو
  • روزهای بی رحم تو
  • چه دور چه نزدیک
  • کلیکی که مرا عاشق کرد
  • دوستت دارم
  • ترس طولانی تو
  • آنجا که خورشید وردی خواند و من عاشق تر شدم
  • آخرین دانه های اسپند
  • در ادامه آخر عاقبت بخیر بشی
  • آخر عاقبت بخیر بشی
  • محکمتر کردن گره دوست داشتن من و تو
  • گره سفت دوست داشتن من و تو

بایگانی

  • شهریور 1385 2
  • مرداد 1385 1
  • تیر 1385 1
  • خرداد 1385 3
  • اردیبهشت 1385 1
  • اسفند 1384 5

آمار : 37862 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • به افق بنگر چهارشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1385 00:54
    به افق بنگر٬ آن دور دستها٬ آنجا که آسمان بر روی زمین خوابیده است و آنقدر سفت و محکم به هم چسبیده اند که هیچ چیز از میانشان و بعد از آن پیدا نیست. به افق نگاه کن آنجا که زمین و آسمان همچون عشاق موحد٬ آنچنان یکدیگر را در آغوش گرفته اند که گوئی به وحدت رسیده اند و بجای هم دیگر ٬ هر دو با هم٬ یـک شده اند و توحید را به...
  • برای چشمهای براق تو جمعه 3 شهریور‌ماه سال 1385 00:21
    برق چشمهایت در من رعد و برقی ایجاد میکند و شعله عاشقانه ای درونم افروخته میشود و شیفته ترم میکند . رقص آرام مردمک چشمهایت و ناز و عشوه های دلبرانه اش همچون سمفونی بیصدائی میماند که وجودم را شعله ور میکند و آنگاه در دریای وجود تو شناور میشوم و در اینجاست که حرکت عاشقانه پلکهایت روح سرکشم را نوازش میکند و مژهایت...
  • روزهای بی رحم تو چهارشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1385 13:10
    می دونم خسته ای از تکرار حرفهای همیشه از اینکه تو حرفی رو بزنی و او سرش میان ابر ها باشه می دونم خسته ای از فشاری که به ته سیگارت می یاری موقع خاموش کردن معلومه . می دونم دلتنگی برای خونه می دونی چند سال شده برای بوی خواهر برای دستپخت مادر؟ برای یک دل سیر گریه سر خاک پدر ؟ برای او را بدون شنیدن صدای غیر دیدن برای دستت...
  • چه دور چه نزدیک سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1385 23:10
    وقتی که بهم زنگ زدی و گفتی که بیرونی من صندلیم را چرخونده بودم و بیرون را نگاه میکردم به قطره های بارون که داشت از آسمون میومد ریز و درشت پشت سرهم می خورد به کف خیابون و پخش می شد . یهو خواستم بهت بگم عروسک خانم زیر بارون خیس نشی؟ که لبم رو گاز گرفتم و تو دلم گفتم آخ و آه کشیدم٬ یادم افتاد تو که اینجا نیستی! اونجائی...
  • کلیکی که مرا عاشق کرد دوشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1385 02:16
    دقیقا دو سال و سه روز پیش زیبا ترین احساس زندگیم با زدن یک کلیک کوچک و ساده شروع شد.شبهای زیادی تا خود سپیده صبح حرف زدیم پشت این شیشه قطور نشستیم از غصه هایمان گفتیم .با هم خندیدیم با هم گریه کردیم گاهی گریه هم را در آوردیم گاهی پشت به هم کردیم و رفتیم که رفتیم ولی دوباره و اینبار آگاهانه باز کلیک کردیم و برگشتیم توی...
  • دوستت دارم دوشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1385 00:15
    آنقدر دوستت دارم که: اگر میدانستم که چقدر دوستت دارم٬ هیچوقت بهت گیر نمیدادم اگر میدانستم که چقدر دوستت دارم٬ هیچوقت اذیتت نمیکردم اگر میدانستم که چقدر دوستت دارم٬ هیچوقت اشکهایت را در نمی آوردم اگر میدانستی که چقدر دوستت دارم٬ هیچوقت بهم دروغ نمی گفتی اگر میدانستی که چقدر دوستت دارم٬ هیچوقت ازم نمی ترسیدی اگر...
  • ترس طولانی تو دوشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1385 01:20
    نترس ، از من نترس ، توی قهو ه ای چشمهای من خیره شو و نترس دستت را به من بده سرت را بالا بگیر می خواهم چشمهای براقت را براق تر ببینم . بخشیدمت همان وقت که یکهو همه چیز را گفتی بخشیدمت . من مرحمت می شوم . مرحم زخمهای روح پر از دردت نترس من از زخمهای روح تو نمی ترسم پنهانشان نمی کنم،من را تکه ای از تنت بدان روحت را نشانم...
  • آنجا که خورشید وردی خواند و من عاشق تر شدم سه‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1385 23:31
    قرص ماهم را وقتی که صورتم به صورتش چسبیده بود و روی اسکله میان سوسوی نورهای دستفروشها بودیم دیدم و عاشق تر شدم و دستم را محکمتر به پشتش چسباندم انگار که دیگر نمی خواستم از من جدایش کنند. ماه را او نشان داد بچگانه گفت نگاه کن ماه کامل هم عشقبازی ما را دید ! زیر آفتاب سرخ که شنهای ساحل را داغ می کرد نگاهش کردم و دیدم...
  • آخرین دانه های اسپند یکشنبه 28 اسفند‌ماه سال 1384 21:19
    آخرین دانه های اسپند را هم در آخرین روزهای اسفند دود می کنم تا چشمان حسودان عینی و غیبی کور شود از اینکه به زودی پاهایمان را بدون ترس میان شنهای داغ یک ساحل فرو می کنیم و دستهایمان را تا خود صبح محکم در هم گره می کنیم٬ توی پوست تنم نمی گنجم و هر لحظه ممکن است پوست تنم مثل پوست درختان در بهار از هم باز شود و از میانش...
  • در ادامه آخر عاقبت بخیر بشی سه‌شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1384 04:20
    ای خدا٬ حتما تو خوب میدونی که من چی میگم ! ۱ - وقتی میخواهی ببریم٬ (همونطور که تو نوشته قبلی ام گفتم) یک وقتی ببر که عاقبت بخیر باشم ۲ - یک نفره که تو این دنیا خیلی دوسش دارم٬ کمکم کن که اونو به آرزوهاش برسونم و بعدا منو ببر ۳ - همونی که خیلی دوسش دارم اگر از دستم دلخوری و ناراحتی داره کمکش کن که منو ببخشه و اگر...
  • آخر عاقبت بخیر بشی شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1384 22:28
    وقتیکه بچه بودم تو مسجد دنبال آبدارچی یا اونیکه چایی میداد میرفتم و به مردم قند میدادم. بعضیها بهم میگفتند خدا پیرت کنه یا اینکه میگفتند پیر شی . اخمامو تو هم میکردم و تو دلم میگفتم خدا خودتو پیر کنه و خودت پیر بشی این عقده و ترس از پیر شدن تو دلم مونده بود تا وقتیکه بزرگتر شدم و از یکی پرسیدم که یعنی چی پیر بشی؟ و...
  • محکمتر کردن گره دوست داشتن من و تو یکشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1384 19:21
    انتظار بیجای مرا تو ببخش که از دختر شیطان و جوانی که در دیار غربت با انبوه مشکلات و مسائلی که داشت٬ انتظار "تولدت مبارک" را داشتم! با وجود اینکه تو در قزاق چند روز جلوتر تولدم را تبریک گفته بودی. این انتظار از بهانه گیری و گیر دادن خودبخودی و ناآگاهانه من ناشی می شد که رنگ و جلای غرور و خودخواهی به خود گرفته است و...
  • گره سفت دوست داشتن من و تو چهارشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1384 07:57
    جشن تولد امسالت را یادم رفت توی تقویمم با همان خط بچه گانه ام نوشته بودم( جوجوم) ولی باز این مغز لا کردار یادش رفت. اصرار داشتم بهم زنگ بزنی، توی غربت حالا هر کجا که می خواد باشه آدم دلش می خواد به صدایی گرم بشود که از آنور سیم بی ادعا بگوید عزیز دلم تو تنها نیستی من هستم خدا هست و من درست پشت سرت ایستاده ام. عزیز دل...