کلیکی که مرا عاشق کرد

دقیقا دو سال و سه روز پیش زیبا ترین احساس زندگیم با زدن یک کلیک کوچک و ساده شروع شد.شبهای زیادی تا خود سپیده صبح حرف زدیم پشت این شیشه قطور نشستیم از غصه هایمان گفتیم .با هم خندیدیم با هم گریه کردیم گاهی گریه هم را در آوردیم گاهی پشت به هم کردیم و رفتیم که رفتیم ولی دوباره و اینبار آگاهانه باز کلیک کردیم و برگشتیم  توی رویا های هم پا گذاشتیم هم را تصور کردیم با هم نفس کشیدیم به صورت هم دست کشیدیم  هم را سفت بغل کردیم با هم زیر باران رفتیم و هم را بوسیدیم و اینطور بود که یاد گرفتیم که مشترکا با هم رویا بسازیم. از پشت همین شیشه قطور با هم توی آشپز خانه کوچک من رفتیم  غذا درست کردیم . خانه را مرتب کردیم. خرید رفتیم و .................. دست هم را گرفتیم انجا که من می ایستادم او می ایستاد و نگاهم می کرد و صبر می کرد تا دوباره شروع کنیم.

گاهی سر به سر هم گذاشتیم و سخت گریه کردیم .قایم موشک بازی درد ناکی با هم کردیم هم را رنجاندیم کودک شدیم و قهر کردیم و گاهی چنان طولانی کودک می شدیم که وقتی به یادمان می آمد که دو آدم بزرگ هستیم تا مدتی گیج بودیم.

گاهی سقوط کردیم و میان زمین و هوا دست هم را محکم گرفتیم و آرام به زمین نشستیم و میان دریا  و موجها و بازار ها و خیابانهای شلوغ عاشق تر شدیم و تا خود خود صبح واقعی بدون این شیشه سرد هم را سفت در آ غوش گرفتیم. و  صورت هم را واقعا توی دست گرفتیم و واقعا هم را بوسیدیم و واقعا توی باران دویدیم و با هم مست کردیم و تا صبح خندیدیم و میان خنده، های های گریه کردیم و باز هم همرا وقت وداع سخت بغل کردیم و به هر چه مرز بینمان بود دشنام دادیم ومیان گریه های خداحافظی و آخرین نگاه ها صدای زنی که مسافران را برای آخرین بار صدا می کرد ما را از هم جدا کرد. من عاشقت هستم رفیق لحظه های لبریز خاطره.

دوستت دارم

آنقدر دوستت دارم که:

اگر میدانستم که چقدر دوستت دارم٬ هیچوقت بهت گیر نمیدادم

اگر میدانستم که چقدر دوستت دارم٬ هیچوقت اذیتت نمیکردم

اگر میدانستم که چقدر دوستت دارم٬ هیچوقت اشکهایت را در نمی آوردم

اگر میدانستی که چقدر دوستت دارم٬ هیچوقت بهم دروغ نمی گفتی

اگر میدانستی که چقدر دوستت دارم٬ هیچوقت ازم نمی ترسیدی

اگر میدانستی که چقدر دوستت دارم٬ هیچوقت چیزی رو ازم پنهان نمی کردی

آنقدر دوستت دارم که اندازه اش توی همه این دنیا جا نمیشه

 

ترس طولانی تو

نترس ، از من نترس ، توی قهو ه ای چشمهای من خیره شو و نترس دستت را به من بده سرت را بالا بگیر می خواهم چشمهای براقت را براق تر ببینم . بخشیدمت همان وقت که یکهو همه چیز را گفتی بخشیدمت .

من مرحمت می شوم . مرحم زخمهای روح پر از دردت نترس من از زخمهای روح تو نمی ترسم پنهانشان نمی کنم،من را تکه ای از تنت بدان روحت را نشانم بده من هم دیگر از چیزی نمی ترسم .

دستت را به من بده سرت را بالا بگیر شجاع باش ! من همین جا کنارت ایستاده ام و می خواهم تمام تکه تکه های روحت را که شکسته است با همین دستها یی که تو دوستشان داری مرحم کنم، پرده ها را کنار بزن خودت را به من نشان بده بگذار اینبار برهنه تر از هر بار ببینمت.پرده ها را کنار بزن از سایه بیزارم تو که می دانی من عاشق نورم می خواهم توی نور روحت را ببینم. توی چشمهای من نگاه کن ببین باور کن من هنوز عاشقت هستم من بخشیده ام باور کن!

بیا با هم همه گره های این گذشته بیمار را باز کنیم من کنارت هستم از من نترس من دوستت دارم بیا گره ها را با دست اگر نشد با دندان باز می کنیم. کنارت هستم  باورت بیاید دیگر هرگز نمی روم و با صدای بلند می گویم که عاشقت هستم. چشمهایت را براق تر می خواهم نه پر از اشک . عزیز دل من.................